نمی دانی چقدر درد دارد
تکیه بر دیوار های سرد این کوچه
لحظه لحظه اش برایم زجر آور است
پشت این فاصله ها هر روز می شکنم
کاش بودی یو دستان سردم را میگرفتی
اه چه بی تابم من
دگر نه صبری برای مانده نه طاقتی
دوست دارم در صفحه یه روزگار
آرام
آرام
بسوزم و تو تماشا کنی از اون دور ها
که چگونه از عشق تو میسوزم
بیا او تشنه ترم نکن
که من در عذابم
ϰ-†нêmê§ |